امیر هانیچ که روی سنگهای لغزنده و درخشان پل نفسگیر، با آبهای سرد رودخانه نِرتوا که در پایینتر میدرخشد، متعادل میشود، بینیاش را بالا میگیرد و آخرین نفسش را میکشد. بدون نگاه کردن به بالا یا پایین، فقط مستقیم به جلو، از روی پل می پرد، دست ها و پاهایش مانند بال های دراز یک پرنده در حال خم شدن سفت شده اند.
فرود او تنها چند ثانیه طول می کشد، اما تماشاگرانی که او را روی پل احاطه کرده اند، فرصت دارند تا یک “اوه!” – مخلوطی از تحسین و ترس. امیر در زیر سطح ناپدید می شود، سپس، دوباره ظاهر می شود، به سرعت به سمت ساحل شنا می کند، انگار هیچ اتفاقی نیفتاده است. در عرض چند لحظه، او دوباره به سمت پل بالا می رود.
امیر و دوستانش از باشگاه غواصی محلی، با غوطه ور شدن خود در شهر موستار در جنوب بوسنی، به سنتی احترام می گذارند که به حدود 400 سال قبل بازمی گردد – «به قرون وسطی، در دوران عثمانی»، و چهره خود را با آن پاک می کند. حوله. ما از میراث فرهنگی خود محافظت می کنیم و گذرگاه روی پل را تمیز نگه می داریم.»
او می افزاید: «ما نگهبان پل موستار هستیم.
اولین شیرجه ثبت شده از روی پل در موستار – معروف به پل قدیمی یا استاری موست – در قرن هفدهم، حدود 100 سال پس از ساخت آن انجام شد. از سال 1968، این شهر یک مسابقه سالانه غواصی تابستانی برگزار می کند که شرکت کنندگانی را از سراسر جهان جذب می کند.
این شیرین کاری افراطی برای کاهش ارتفاع حدود 75 فوتی (با ارتفاع رودخانه متفاوت است) نیاز به دوز سالمی از شجاعت دارد. اما در حالی که امیر از رودخانه به سمت پل بالا می رود و از پله های سنگی باستانی، خیابان های زیبا، پس زمینه نوازندگان بازار می گذرد، وظیفه دیگری دارد. او با کلاهی در دست از انبوه تماشاچیان کمک های مالی جمع آوری می کند.
او فریاد میکشد: «امروز غواصی را تمام کردم.» او همچنان در لبه پل تعادل خود را حفظ میکند – اما این بار دستش را به سمت جمعیت دراز کرده است. حالا باید مقداری پول برای باشگاهمان جمع آوری کنم.»
هنگامی که در ژوئیه 2021 با عکاس السیو مامو به بوسنی سفر کردم، بیشتر سفر ما در سایه خشونتی انجام شد که در دهه 1990 منطقه را درنوردید، زمانی که یوگسلاوی از هم پاشید، جنگ بین سه گروه قوم گرا شروع شد: ارتدکس. صربهای مسیحی، کرواتهای کاتولیک و بوسنیاییها یا مسلمانان بوسنیایی.
اولین مقصد ما یادبود سربرنیتسا-پوتوکاری بود، جایی که با نسل جوانی از بوسنیاییها، صربها، کوزووها، مونتهنگروها و مقدونیها آشنا شدیم که کشتار وحشیانه حدود 8000 مرد و پسر مسلمان توسط نیروهای صرب بوسنی در ژوئیه 1995 را گرامی داشتند.
سپس به سمت سارایوو، پایتخت، و موستار، شهر پل حرکت کردیم.
در سال گذشته، بسیاری از بوسنیاییها نگران بودند که کشور بار دیگر در آستانه فروپاشی قرار گرفته باشد، اگرچه ترسهای قریبالوقوع اکنون آرام شده است. با این حال، غواصان پل در موستار حس حواس پرتی و شگفتی را ارائه می دهند. من قبلاً آنها را در یک فیلم مستند دیده بودم، اما تنها پس از رسیدن به پل زیبا بود که توانستم شکوه معماری و ارزش – و جسارت – سنت غواصی را کاملاً درک کنم.
هنگامی که پل در سال 1993 توسط گلوله باران بی امان کروات ها ویران شد، این حمله ضربه ای به قلب فرهنگ مسلمانان بوسنیایی بود که بسیاری از غواصان به آن تعلق دارند. گروهی از غواصان به عنوان راهی برای ادامه سنت های خود از الف باند موقت به عنوان یک پلت فرم جایگزین.
امیر که 24 ساله بود که با او آشنا شدم، آن زمان حتی به دنیا نیامده بود. اما یکی دیگر از مردان در کلوپ غواصی، ادمیر دلیچ، در آن زمان 18 سال داشت و با دیدن همسالانش که از روی سکوی شیرجه میرفتند، احساس کرد که مجبور است به آنها بپیوندد – با وجود خطرات.
ادمیر به من می گوید: «شیرجه رفتن از باند بسیار سخت تر و خطرناک تر بود. “شما مجبور بودید با خطر صدمه دیدن یک دور بزنید.” او میگوید که حتی امروزه، هر شیرجه یک چالش است و به حداکثر تمرکز نیاز دارد.
او می گوید روزهایی وجود دارد که ادمیر در فصل اوج گردشگری، بین جولای و آگوست، 10 یا 12 بار شیرجه می زند. در زمان استراحت با او صحبت کردم، در حالی که او در سالن باشگاه قهوه می خورد. پشت سر او روی دیوار نقاشی ها و تصاویری از پل در دوره های مختلف تاریخی و غواصان در دوران شاهکارهای شگفت انگیزشان دیده می شود.
او می گوید: «به عنوان یک مرد جوان اهل موستار، تقریباً احساس وظیفه می کردم که غواصی کنم. “دیر یا زود، همه ما مردها مجبور بودیم این کار را انجام دهیم، مانند یک مراسم گذر. من از جمله کسانی هستم که هرگز متوقف نشدم. این کار من است.”
پل قدیمی امروز یک ماکت است. بازسازی آن، که از تکنیکهای دوران عثمانی استفاده میکرد، در سال 2004 به پایان رسید – طبق ثبت آن در فهرست میراث جهانی یونسکو، “نماد آشتی، همکاری بینالمللی و همزیستی جوامع مختلف فرهنگی، قومی و مذهبی”. .
با نزدیک شدن به غروب آفتاب، زمان آخرین شیرجه ادمیر است، قبل از اینکه او به خانه نزد خانواده اش بازگردد. در همین حال، امیر قبلاً بازنشسته شده است. نگهبان جوان که دوباره جرات شیرجه زدن را به دست آورده است، در یک بار نشسته و به موسیقی گوش می دهد و در میان شلوغی گروهی از گردشگران استراحت می کند.